صفحه نوزدهم

درود
چند روزی گذشت ،کمی آرام شده بودم و به اتفاقات چند روز گذشته فکر می کردم ، سفرهای عجیب و رویاهای عجیب تر ،منتظر هورموس بودم تا سوالاتی از او بپرسم .اکثر این اتفاقات در شبی می افتاد که فردای آن تعطیل بود .
شبی دراز کشیده و کتاب میخواندم و در مورد مسایل مختلف فکر می کردم ، صدای هورموس را شنیدم که سلامی کرد .نیم خیز شدم و کتاب را کنار گذاشتم هورموس طبق معمول روی صندلی نشسته بود و لبخندی چهره اش را روشن کرده بود و من را نگاه می کرد.

نگاهی به او کردم و احوال پرسی کردم و دیگر مثل دفعات قبل از دیدن هورموس شوکه نمی شدم و او برایم قابل قبول شده بود و از دیدار من با او حدود سه ماهی گذشته بود و در این مدت چندباری این ملاقات ها اتفاق افتاده بود .
پرسیدم باز سفری در پیش داریم .
گفت : نه سفری نداریم، سفر قبل یادت است؟
گفتم : همان سیاره دور دست؟
گفت : نه چشمه ی آب .
گفتم : آنکه یک رویا بود و سفر نبود!
هورموس گفت : آن هم یک سفر بود، اتفاقا سفری سخت بوده و قابل تحمل برای هرکس نیست .
پرسیدم : مگر چگونه بود؟ برای من که مثل یک خواب و رویا بود.
هورموس : آن چشمه ای که رفتی چشمه آب حیات بود .
با تعجب پرسیدم : چشمه آب حیات؟!!!
هورموس : سر چشمه ی اولین آب از آنجاست و جهان از آن آب حیات گرفته است و این آب در جهان پراکنده و سرچشمه حیات است.
پرسیدم منظور شما را متوجه نشدم یعنی چه؟ یعنی این،  آن چشمه ی آب حیاتی که باعث عمر ابدی میشود، نیست؟
هورموس : در جهان به غیر از آفریدگار کسی ابدی نیست ، آب این چشمه حیات جهان است و افتخار این را داشته ای که آن را ببینی و اگر از آن ذره ای می خوردی باعث طول عمر طولانی و سلامتی میشد .
خیلی ناراحت شدم حتی اگر رویا و خواب هم بود، بد نبود امتحانی می کردم. با ناراحتی به هورموس گفتم : چرا در این مورد آگاهم نکردی؟

 

هورموس ,چشمه ,جهان ,پرسیدم ,حیات ,رویا منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

حیوانات وب تخصصی مدرسه فوتبال و فوتسال بانوان کاسپین ( گرگان ) فروشگاه متخصصین خودرو دنیای برنامه نویسی و آزادی قصر کدنویسی