صفحه شانزدهم
سفری عجیب و گیج کننده بود ، بعد از گذشت چند روز هنوز در شوک بودم که این یک خواب بود  یا یک رویا ، ولی سفری جالب بود.

مدتی از آن ماجرا گذشت چند بار خواب مکانی را دیدم که نمی دانستم کجاست . تپه‌ای بلند بود که پله‌ها یی یک نواخت و مستقیم به سمت بالا داشت و من از این پله ها بالا میرفتم ولی نمیرسیدم.
چند بار به اطراف با دقت نگاه کردم شاید معبدی و یا هرمی باشد که من دارم از آن بالا می روم، ولی اینطور نبود و یک تپه ی بزرگ بود و بالای آن دربی نمایان بود. یک شب در خواب به آن درب رسیدم. یک دیوار صاف و ساده بود که یک درب در وسط آن تراشیده شده بود و دو پنچره کوچک در طرفین آن بود.

سنگی که داخل درب و پنچره ها جا سازی شده بود در زیر نور ماه می درخشیدند و من به این دیوار نگاه می کردم، منظور چه بود یک دیوار در این ارتفاع!؟
من همچنان جذب دیوار بودم که درخشش درب زیاد شد و سایه فردی در آن نمایان شد که با دست من را به داخل دعوت می کرد ، من که چیزهای عجیب و غریب این چند وقت زیاد دیده بودم به اطراف و پشت سر خود نگاه کردم و وقتی مطمئن شدم کسی جز من آنجا نیست و منظورش من هستم.
 به طرف درب حرکت کردم ، هرچه به درب نزدیکتر می شدم نور آن بیشتر میشد ولی چشم را آزار نمی داد و آن سایه ای  که داخل بود به همان میزان دورتر میشد. رسیدم به درب، یک چهار چوب درب مانند بود و یک صفحه ی نورانی که درست روبروی من بود مثل آب، انگار جلوی یک آکواریوم بودم و حرکت امواج آب را می دیدم. بسیار آرام در جریان بود . دست خود را بسمت آن بردم و به مانعی برخورد نکردم و به راحتی بدون هیچ احساسی از آن رد شدم و به داخل کشیده شدم. نیرویی من را به داخل آن چهار چوب هدایت کرد.

وقتی به داخل آنجا رفتم محیطی سر بسته بود و بسیار کهنه و نمناک بود.  پشت سرم را نگاه کردم یک درب ساده پشت سرم بود که تاریک بود و چیزی دیده نمی شد .
آن محوطه مانند یک آب انبار قدیمی بود. یک ساختمان قدیمی و کهنه که دیوارهای آن ترک داشت و قسمت‌هایی از روکش دیوارها ریخته بود ، یک حوض در وسط آن اتاق بود. حوض بزرگی بود ولی ارتفاع کمی داشت و آب زلالی در آن در حال جوشیدن بود انگار حوض را روی چشمه ساخته بودند ، در اطراف حوض لوله های کوچک و باریکی بود که آب آن حوض را خالی و داخل یک جوی میریخت و سکو هایی درکنار جوی برای نشستن بود که معلوم بود سالهاست کسی روی آنها ننشسته است.
 بین حوض و دیوار یک فاصله یک ونیم متری بود. آن را دور زدم و به سمت دیگر رفتم . خیلی تشنه بودم و می خواستم آب بخورم ولی ترسیدم نمی دانستم این آب چیست . از کنار آن حوض گذاشتم. در سمت دیگر، آب آن جوی وارد کانال کوچکی میشد و در راهروی کوچکی به جلو می رفت. راهرو باریک بود و سقفی قوسی داشت و نیمه تاریک بود و هر چه جلو تر می رفتیم روشن تر میشد.

 

داخل ,دیوار ,میشد ,اطراف ,خواب ,نگاه کردم منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وب نوشت استاد محمد پیکری sanat1 پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان راه های آنی کسب درآمد از اینترنت و فروش فایلهای غیر قابل استفاده خودتان دین دین کلیپ بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. پدافند غیرعامل ضرورت توجه به رونق تولید مدرسه شهید جلالی بنه گز تعطیلی یکشنبه ۲۱ بهمن ۹۷ موسسه جامع خدمات هنری اپیزود فیلم